به گزارش مشرق، هفتهنامه "پنجره" در شماره اخیر خود گفتوگویی تفصیلی با کامران دانشجو رئیس ستاد انتخابات کشور در سال 88 و وزیر علوم، تحقیقات و فناوری دولت دهم درباره ی مسائل گوناگونی چون زندگی شخصی دانشجو، ماجرای انتخابات 88،کلیپ منتشر شده منسوب به او و بورسیه ها انجام داده است که متن کامل این گفت و گو در ادامه میآید.
براي آشنايي بيشتر لطفا مختصري از زندگينامه خودتان براي ما بفرماييد.
من، کامران دانشجو، متولد تيرماه سال 1336، در روستاي اميرآباد از توابع شهرستان دامغان. تا شش ماه بعد از تولدم در روستا بوديم. بعد از آن به تهران آمديم تا ادامه تحصيل بدهيم. در محله دامپزشکي و سپس هاشمي تهران ساکن شديم، تا سال پنجم دبستان که پدرم ليسانس حقوق گرفت و در دادگستري مشغول بهکار شد و به فسا در استان فارس رفتيم. چند سال بعد به ابهر رفتيم. با توجه به علاقه من به رشته رياضي و اينکه آنجا رشته رياضي نبود، من و برادرم فرهاد به تهران آمديم و يک اتاق اجاره کرديم، تا ديپلمم را گرفتم. از طريق پسرخاله هايم، عباس و کيومرث، در جريان مبارزات انقلابي وارد شدم. از شرکت در جلسات گرفته تا حضور در سخنرانيهاي شهيد مطهري و برخي درگيريهاي دانشگاه. خلاصه وارد مبارزات انقلابي شدم و توسط ساواک بازداشت شدم. بعد از اينکه ديپلمم را گرفتم، در مهندسي کشتيسازي قبول شدم. آن را رها کردم و براي تحصيلات به انگليس رفتم. بعد از 29 روز برگشتم. نميتوانستم تحمل کنم. بعد از سهـ چهار ماه مجددا به اصرار خانواده به انگلستان برگشتم.
وضع اقتصادي خانوادهتان خوب بود؟
نه، اصلا پدر من وضعي نداشت که ما را حمايت مالي کند.
پس چطور چنين تصميمي گرفتيد؟
داييهاي من آمريکا بودند و من از آن طريق به فضاي کار در خارج آشنا بودم. چند وقتي هم که به انگليس رفتم، در رستوران و پمپبنزين کار ميکردم. دوباره بعد از چهار ماه به ايران برگشتم. اما چهار يا پنج ماه بعد با تصميم قاطع به انگلستان برگشتم که اين دقيقا قبل از انقلاب بود. تابستان 1357 بود. کلاس زبان، کار و دانشگاه را شروع کردم. ليسانسم را در سال 1361 يا 62 از دانشگاه لندن کالج کوئينمري در رشته هوافضا گرفتم. بهدليل معدل بالا از طرف دانشگاه بدون کنکور و بدون ارشد وارد دوره دکترا شدم. اما به جهت تطبيق در ايران و نپسنديدن رشتهام، دکترا را رها کردم و وارد دوره کارشناسي ارشد شدم.
به ايران نميآمديد؟
چرا. من هر دو تعطيلي ساليانه را به ايران ميآمدم. هر دفعه که به ايران ميآمدم، يا بهعنوان مبلّغ، يا جهادگر يا بسيجي به جبهه ميرفتيم که با توجه به عبارت دانشجوي خارج از کشور خيلي تاثير داشت.
سال 63 ازدواج کردم و سال 64 فوق ليسانسم را از همان دانشگاه گرفتم. همسرم بعد از شش ماه به انگلستان آمد.
همسرتان از خانواده خاص يا مطرحي هستند؟
نه!.... همان سال 64 پذيرش دکترا را از همان دانشگاه گرفتم. با استاد راهنمايم کتاب هم نوشتيم. سال 1368 دو هفته به دفاعم مانده بود که در محل نامههاي منزلم در انگلستان، نامهاي از طرف وزارت کشور انگلستان دريافت کردم که 9 روز مهلت داده بود از انگلستان خارج شوم و تا فتواي حضرت امام (ره) درباره سلمان رشدي برقرار است، نميتوانم به آنجا بازگردم. من همه مراحل دفاع از پاياننامه را سپري کرده بودم. حتي تاريخ دفاع هم معلوم شده بود. علت اخراجم «طرفداري از آيتالله خميني و رفت و آمد با انجمنهاي اسلامي و خطرناک بودن براي امنيت انگليس» بود. حق اعتراض هم نداشتم. تلاش کرديم تا دفاع را زودتر انجام دهم که امکانپذير نشد. البته دانشگاه به من مدرکي داد که همه مراحل را طي کردهام و به علت اخراج، امکان دفاع ندارم. با چند نفر ديگر که تحصيلمان به مشکل خورده بود، به ايران برگشتيم و با توجه به مدارک موجود و با همکاري دکتر فرهادي، وزير وقت، دانشگاه اميرکبير براي بررسي وضعيت من مشخص شد و بنا شد در ايران دفاع انجام دهم. سه ماه طول کشيد و با تشکيل هيئت ممتحنه در دانشگاه اميرکبير دفاع انجام شد. سپس در صنايع موشکي مشغول بهکار شدم. حدود دو سال آنجا بودم. از آنجا به موسسه تحقيقاتيـ آموزشي صنايع دفاعي رفتم. سپس به مجتمع فجر براي طراحي هواپيما رفتم و اولين هواپيماي تمام کامپوزيت را که پرواز کرد، ساختيم. بهصورت حق التدريسي با دانشگاه کار ميکرديم. سپس قائم مقام معاونت دانشجويي شدم. در همان زمان از حق التدريسي پيماني شدم و سپس به صورت آزمايشي رسمي شدم تا سال 84ـ 85 که استاد شدم.
با آقاي احمدينژاد کي و کجا آشنا شديد؟
از سال 68ـ 69 و از دانشگاه علم و صنعت.
فعاليت سياسي هم داشتيد؟
در شوراي هماهنگي نيروهاي انقلاب بودم. تا سال 1384 مسئوليت استانها را بر عهده داشتم.
آقاي احمدينژاد که گزينه شوراي هماهنگي نبود!
بله، نبود. آقاي لاريجاني انتخاب شد اما من با توجه به تعهد و قولي که داده بودم که با نتيجه همراه شوم، با وجود اينکه رفاقت خيلي زيادي با آقاي احمدينژاد داشتم، با آقاي لاريجاني همراه شديم.
پس رفاقت داشتيد؟
بله، داشتم، آن زمان داشتم...
دلگير نشد از شما؟
چرا شد. البته بايد از خودش بپرسيد. برخلاف پيشبينيها ايشان انتخاب شد. رفتم تبريک گفتم و با خانواده رفتيم عمره. بعد آقاي دکتر سليماني زنگ زد و گفت زود بيا ايران که قرار است کاري بهت بدهند. گفتم هر اتفاقي بخواهد بيفتد ميافتد. چه باشم چه نباشم. وقتي برگشتم، يک راست مرا از فرودگاه به پاستور بردند. در ساختمان سفيد وارد شدم، آقاي ثمره هاشمي، زريبافان و احمدينژاد بودند.
مشايي کجا بود؟
آن موقعها مشايي وجود نداشت، اگر هم داشت من خبر نداشتم. آقاي زريبافان دستم را گرفت و گفت هرچي بهت گفت قبول کن. من خيلي استخارهاي نيستم. اما در مکه وقتي فهميدم که خبرهايي هست، نماز خواندم و به خودم قول دادم و گفتم هر پيشنهادي بدهد، استخاره ميکنم. ايشان يک کاري را پيشنهاد کرد.
چه مسئوليتي؟
ترجيح ميدهم نگويم ولي آقاي زريبافان بودند و شاهدند.
وزارتخانه بود؟
نه، وزارتخانهها تمام شده بود. من استخاره کردم بد آمد. از آقاي لواساني استخاره گرفتم که گفتند ميخواهند پوست خربزه زير پايت بيندازند و قبول نکردم. بعد پست ديگري را پيشنهاد کردند، استخاره کردم بد آمد. تا استانداري تهران، که استخاره کردم و خوب آمد. تا سه سال استاندار تهران بودم، عليرغم ميل باطني ام که آقاي احمدينژاد ميدانند. براي معاونت سياسي و قائم مقام وزير کشور 5 ـ 6 بار پيشنهاد دادند و سه ماه بود حکم را زده بودند. سال 88 رئيس ستاد انتخابات کشور بودم و بعد از انتخابات هم چند تا پيشنهاد فرستادند که چند تا را گفتم بلد نيستم ولي براي وزارت علوم و کشور برنامه دادم که وزارت علوم قطعي شد و 186 رأي آوردم و با حساسيت هايي که آن روزها وجود داشت، رأي قابل توجهي بود و تا آن زمان بالاترين رأي هم بود. تا دو روز مانده به انتخابات اصلا گزينه ايشان من نبودم. مرا به ساختمان سفيد فراخواندند و صحبت کرديم و پيشنهاد وزارت را به من دادند، با اينکه با فرد ديگري صحبت شده و تمام شده بود.
آقاي دکتر، حواشي زيادي درباره حضرتعالي وجود دارد. از انتصابهاي شما به مشاغل گوناگون گرفته تا مورد وقيحي مثل آسانسور که قبل از مصاحبه عرض کردم و فرموديد حتما بپرس. دليل اينها را چه ميدانيد؟
من به اين سوال بهصورت کلي پاسخ ميدهم و آن هم اينکه استکبار يک خط کلي را دنبال ميکند. با هر فردي در مسيرش نباشد اينگونه رفتار ميکند. تطميع و تهديد (همان چماق و هويج)، ترور شخصيتي و در نهايت حذف فيزيکي. مثلا همين موضوع آسانسور که شما گفتيد، خيلي واضح است. نيروي انتظامي کار تخصصي انجام داد و سردار رادان آن را براي من فرستاد که اين گزارش را شما داشته باشيد. کاملا واضح است که چنين چيزي نيست. حالا از بحث تخصصي بگذريم. يکي مثل من که کاملا وضع امنيتيام مشخص است، هيچ جا تنها نيستم. حالا اصلا دانشجو را ول کنيد، اين وزير مملکت است که در آسانسور است؟
برسيم به سال 88 و وقايع آن سالها. در ستاد انتخابات کشور، واقعا کارهاي بوديد؟
همه کاره بودم. چرا کارهاي نبودم؟ مسئوليت داشتم.
اين بحث که آقاي محصولي نتايج را در اتاق ميبردند و جمع ميزدند و اعلام ميکردند...
نخير، آقاي محصولي خيلي ورودي نداشت. آقاي آخوندي در حضور حضرت آقا گفتند که من معاون سياسي وزير کشور بوده ام، انتخابات برگزار کردهام. مکانيسيم انتخابات بهگونهاي است که امکان تقلب در اين حجم وجود ندارد. آقاي الويري هم اصلا به بحث انتخابات نپرداخت. بيشتر حول محور قبل از انتخابات بود که آقاي احمدينژاد گفته و وعده داده اينها را به مردم ميدهم و... وقتي آقاي آخوندي گفت که نميشود در اين حجم تقلب کرد، من سمت راست آقا نشسته بودم. آقا فرموده بودند که رئيس جلسه خودم هستم. جسارت کردم و گفتم خب چرا اينها را بيرون نميگوييد؟ حضرت آقا سمت من برگشتند و گفتند شما پاسخ ندهيد. من سکوت کردم، تا نوبت به من برسد. مکانيسم انتخابات اصلا اجازه تقلب نميدهد. شايد در انتخابات شهرستان که 50 تا رأي تاثير دارد، بتوان ادعاي تقلب کرد. اما در چنين فضايي، با آن مشارکت و آن رأي رئيسجمهور، اين بحثها شدني نيست. ما هنوز داشتيم در برخي حوزهها نظير حسينيه ارشاد رأي ميگرفتيم. ساعت حدود 23 بود که آقاي موسوي مصاحبه کرد و گفت من برندهام. خيلي تعجب کرديم. گفتيم که اين از کجا ميگويد؟ تا آن موقع رايگيري صندوقهاي کوچک تمام شده بود و شمارش هم با سرعت انجام شده بود، حدود سه ميليون رأي آمده بود. گفتم فورا تجميع کنيد، ببينيم چگونه است. ديديم 73 درصد متعلق به آقاي احمدينژاد است و 27 درصد متعلق به بقيه افراد. بلافاصله به آقاي ضرغامي زنگ زدم که ميخواهم به تلويزيون بيايم. ايشان گفتند نميشود، ما معمولا از شش صبح شروع ميکنيم. گفتم معلوم است که دارند فضاسازي ميکنند. ايشان گفتند نه، نميشود. من ابتکار به خرج دادم و خودم کنفرانس خبري گذاشتم و آرايي را که تا آن موقع آمده بود اعلام کردم.
ابتکار خودتان بود؟
بله.
منظورم اين است که محصولي يا احمدينژاد در جريان نبودند؟
نه، هيچکدام. من تصميم ميگرفتم و انجام ميدادم. ساعت يک ربع به دو از صداوسيما گفتند که شما ميتوانيد بياييد. من از ساعت دو يک ساعت به يک ساعت نتايج را اعلام ميکردم. وقتي باز ديدم دارند فضاسازي ميکنند، باز هم ابتکاري انجام دادم. گفتم چرا به شيوه قديم رفتار کنيم؟ من رأي همه صندوقها را بر روي سايت بردم و گفتم که رأي تکتک صندوقها را ببينيد. به هر کدام اعتراض داريد بگوييد تا همان را بازشماري کنيم. هيچ فردي چنين حرفي نزد.
شما سال 84 به چهکسي رأي داديد؟
دور اول به آقاي لاريجاني، دور دوم به آقاي احمدينژاد رأي دادم. من نفاق بلد نبودم، مثل افرادي که در ستاد کروبي بودند و به موسوي رأي دادند!
سال 88؟
احمدينژاد.
امروز جزو بديهيات فضاي سياسي ما تغيير آقاي احمدينژاد مابين سالهاي 84، 88 و 92 است. قبول داريد يا مثل برخي معتقديد که از ابتدا همين احمدينژاد بوده و تغيير هم نکرده است؟ شما جزو نزديکان ايشان بوديد. اصلا قبول داريد که جزو نزديکان ايشان بوديد؟
بله، بودم.
اين تغيير را قبول داريد يا نداريد؟ ريشه آن را کجا ميدانيد؟
اجازه بدهيد صادقانه بگويم. هرجا را خواستيد حذف کنيد. آقاي احمدينژاد سال 84 بازي بزرگان را به هم زد. يکسري جراحاتي ايجاد کرد. مرهم نشد، چرکي شد. سال 88 چرکها بيرون ريخت. احمدينژاد را نميپذيرفتند. ميگفتند که ايشان رئيسجمهور يکساله است. اين زخم مرهم نشد که نشد و هنوز هم نشده است. اگر احمدينژاد با همان شيب تا آخر ميآمد، در تاريخ ايران تبديل به يک اميرکبير ميشد. اين براي خيليها سنگين بود. لذا همه دست به دست هم دادند که او را تخريب کنند. خودش هم به اين موضوع کمک کرد. سه ـ چهار نفر هم در اطرافش شدند لبه ديگر قيچي تا احمدينژاد تخريب شود. از آن موقعي که آقاي احمدينژاد خانه نشين شد ـ که خودش ميگويد خانه نشيني نبوده و من ميگويم بوده است ـ از آن روز در فضاي ديگري افتاد. اصلا بحث خوب و بد هم که نباشد، وقتي يک نفر حساسيت برانگيز است، کنارش بگذار! نميشود تمام کشور را به پاي يک نفر گذاشت. احمدينژاد رسيد به جايي که ديگر نميتوانست الگو باشد حتي در خاستگاهش که بچه حزباللهيها بودند. عدهاي خواستند خاستگاه احمدينژاد را عوض کنند.
چرا شماها کمکش نکرديد؟
بستند. بستند. حلقه دور ايشان اصلا ما را راه نميدادند. باور ميکنيد در دو سال آخر، شايد من ايشان را نيم ساعت بهصورت تکي نديدم. ميرفتم، يکي ميآمد. ناهار ميخورديم يکي ميآمد. يکي آمد که اطرافيان خودش را هم مستقر کرد. مايي که يک موقع با هم دو نفري براي ناهار نان و پنير و گوجه ميخورديم، اولا ديگر ناهارمان تغيير کرده بود، بعد هم شش ـ هفت نفر ميآمدند که اصلا نميشد پيش آنها حرف زد. من در خود دولت موضعگيري ميکردم. وقتي آقاي احمدينژاد گفت که من مشايي هستم و مشايي من، دستم را بلند کردم گفتم: «من اصلا اين حرفها را قبول ندارم. آقاي مشايي احمدينژاد نيست. نميدانم چيست ولي احمدينژاد نيست».
چه سالي؟
بعد از خانه نشيني، در تلويزيون اعلام ميشد که مشايي، کانديداي دولت است. در جلسه من دستم را بلند کردم و گفتم: آقاي ضرغامي، شما روي چه حسابي ميگوييد کانديداي دولت؟ مشايي کانديداي آقاي احمدينژاد است. اگر قبول نداريد بپرسيد افرادي که در جلسه هستند، کدامشان به ايشان قائل است. اينها ضبط شده و هست. در مبحث عفاف و حجاب هم همينطور. نامهاي براي من فرستادند درحاليکه من بغداد بودم. بعد نامه را روي سايت قرار دادند. معلوم بود چه کساني آن نامه را روي سايت گذاشتند؛ همان هايي که در روزنامه ايران ـ که روزنامه دولت بود ـ من، حاجي بابايي و حسيني را ميزدند.
خيلي عجيب است که با توجه به اين موضعگيريها شما را عوض نکردند.
اتفاقا بقيه اعضاي دولت هم، همين را ميگفتند و تعجب ميکردند. بهنظرم بهخاطر رفاقتمان بود که من را تحمل ميکرد.
درباره کابينه توضيح دهيد.
جملات حضرت آقا درباره کابينه را در نظر بگيريد. من قائلم به اينکه اين کابينه حزب اللهيترين و ولايتيترين کابينه بود. منظورم از دولت، وزيران است. حاجي بابايي، مصلحي، نامجو، طريقت، عباسي، بختياري، وحيدي و... اينها را در نظر بگيريد. دو سه نفر لطمه ميزدند، بقيه هم دامن ميزدند. حرفهايي که الان زده ميشود، اگر اين حرفها را احمدينژاد ميزد...
البته احمدينژاد کم از اين حرفها نميزد.
بله، ولي شديدا دامن زده ميشد.
دکتر دانشجو سال 96 به چه کسي رأي ميدهد؟
يعني انتخابات بعد؟
بله، به آقاي احمدينژاد رأي ميدهيد؟
کانديدا نميشود.
اگر بشود رأي ميدهيد؟
کانديدا نميشود.
حالا کانديدا بشود، رد صلاحيت ميشود؟
شوراي نگهبان بايد تشخيص بدهد.
اگر کانديدا بشود دکتر دانشجو به ايشان رأي ميدهد؟
دو سال آخر، احمدينژاد عوض شد. نوع نگاه فرهنگياش عوض شد. نظريهپردازي ميکرد، که توقع از رئيسجمهور اين نيست. اگر بخواهد با همان آدمها باشد، جايگاهي در نظام جمهوري اسلامي ندارد. احمدينژاد را از اميرکبير اجرايي در کشور به احمدينژادي تبديل کردند که براي هيچکس نميتوانست الگو باشد.
اگر بر فرض احمدينژاد رئيسجمهور بشود، کامران دانشجو وزيرش ميشود؟
اگر در مسير آقا باشد...
نه! مشايي کنارش است.
نه!
نه؟
نه!
چيزي به نام جريان انحرافي را واقعي ميدانيد يا ساخته و پرداخته رقبا؟
براي جريان بودن، چند شاخصه لازم است که اينها را نداشت. عقبهاي لازم است و قشري که دنبالهاش باشد. مثلا اگر آقاي زيد را پرچمدار بدانيم، چه قشري حامي ايشان است؟ کسي حامي نبود. چهار نفر دور و بر خودش به به و چهچه ميگفتند. چهار نفري که بهنظرم براي رسيدن به چيزهائي به به و چهچه ميکردند. براي چه بايد کوروش را تبديل به مسئله کنيم؟
فقط کوروش نيست البته، اسرائيل هم هست.
يکي يکي عرض ميکنم. ما ميگوييم عاشورا، امام حسين، علي (عليهما السلام) و يکدفعه فردي ميآيد و ميگويد کوروش و کتيبه و اينها. لابد يک چيزي اش ميشود ديگر. چه ميشود، من نميدانم. يا يکباره مکتب ايراني. ما ايران را بهعنوان جغرافيا دوست داريم. ولي مکتب بايد اصالت و ريشه داشته باشد. يا مثلا ما با مردم اسرائيل دوستي نداريم. خانههاي فلسطينيها را چهکسي اشغال کرده است؟ ما همه آدمها را دوست داريم ولي با همه انسانها دوست نيستيم.
حرفهاي عوامانهاي که درباره اين جريان ميزنند، مثل بشقاب اضافي، سجاده خالي و زيارت خاص و اينها را ديديد؟
من هيچکدام از اينها را نديدم، چون نديدم هم باور ندارم. حالا اين به کنار. من هيچگونه خلاف شرعي از مشايي نديدم. البته خيلي دمخور نبودم.
پس چرا به اين زاويه رسيديد؟
من تحليلهاي ايشان را قبول نداشتم. مکتب ايراني را که مطرح ميکرد قبول نداشتم. سه ـ چهار تا تحليل در دولت مطرح کرد که قبول نداشتم و همان زمان هم گفتم که قبول ندارم.
در مورد وقايع سوريه و اينها چطور؟
من آن تحليلها را هم قبول نداشتم.
حول محور آخرالزمان بودن؟
من نميدانم. من مهندسم. خيلي با اين چيزها کاري ندارم. اتفاقا اينها هم گاهي يک حرفهايي ميزدند که ميگفتم من مهندسم، با من دو دو تا چهارتايي حرف بزنيد. تحليلهايشان درباره آمريکا را هم قبول نداشتم. برخي مواقع حرف هايي ميزدند که من قبول نداشتم. ميگفتم از کجا چنين چيزي را ميگوييد؟ ميگفتند خبر است. ميگفتم خبر از کجاست؟ ميماندند. موضعگيريها و تحليلهايشان را قبول نداشتيم و معتقد بوديم که اينها براي آقاي احمدينژاد مفيد نيستند و براي ايشان حکم سم را داشتند. سمي شدن يک ميوه خيلي خيلي شيرين.
احساس ميکنم قدري مکدر شديد. اجازه بدهيد فضا را عوض کنيم. سارا خانم دانشجو چطور بورسيه شدند؟
يکدفعه از کجا به کجا! سارا اصلا بورسيه نبود! معدل فوق ليسانش 18/60 بود و معدل ليسانسش هم بالاي 17 بود. از آييننامه استعدادهاي درخشان استفاده کرد. در دوره دکترا هم همان استاد راهنما را داشت که در دوره ارشد داشت. دو سال هم خواند و اصلا بورسيه نبود. بعد به پيشنهاد استاد راهنما با توجه به سطح علمياش، براي بورس اقدام کرد. اصلا درخواستش را بررسي نکردند و گفتند چون ما چهار نفر ميخواهيم و پنج داوطلب داريم. براي گزينش افراد کفايت نميکند. يک سال ميگذرد و مجددا درخواست ميدهد، 30 نفر داوطلب شده بودند که در گروه بررسي ميشود که با ايشان موافقت ميکنند. مرداد سال 92 درخواست او را به وزارت علوم ميفرستند و هيئت جذب تاييد ميکنند. بيستم مردادماه 92 حکمش صادر ميشود. زهرا هم معدلش 19 است و اصلا بورسيه نيست.
از وزارت علوم بفرماييد. بهويژه از آقاي خواجه سروي و نحوه آشنايي با ايشان و مسائلي که در حاشيه، درباره ايشان مطرح است.
من در شش ماه اول هيچ تغييري ندادم. در سطح روساي دانشگاه و پژوهشگاه حدود 25 نفر را تغيير دادم. دنبال کار علمي بوديم که به موقع جواب ميدهم. معاون فرهنگيام را از فرانسه ميشناختم، وقتي من رفتم به وزارتخانه، ايشان گفت نميخواهم بمانم. گفتم چه فردي را پيشنهاد ميدهيد؟ ايشان آقاي خواجه سروي را پيشنهاد داد. با ايشان و دو ـ سه نفر ديگر صحبت کردم که به ايشان رسيديم. البته اينکه ايشان از دانشگاه امام صادق (عليهالسلام) بودند، باعث شد تا حاشيه سازان در بين پذيرفته شدگان، بهسراغ امام صادقيها بروند تا حاشيهسازي کنند.
موافقيد درباره قضاياي بورسيهها حرف بزنيم؟ اصلا مبحثي به نام قضاياي بورسيهها را قبول داريد؟
فضاسازي بورسيهها! بحث بوده يا نبوده يک بحث است، بحث فضاسازي و چرايي آن، موضوعي ديگر. بالاخره املاي نوشته ممکن است غلط داشته باشد. اگر بنا به بررسي و قضاوت است، يک هيئت ناظري تشکيل شود و تمام دورهها را بررسي کند. مشخص شود که چه افرادي چگونه بورس گرفتهاند تا روسياهي به زغال بماند. دقت کنيد که قانون ميگويد شرايط و تعداد را وزير علوم تعيين ميکند. من جزو شرايطي که تعيين کرده بودم، معدل 14 و 16 نبود. البته ما شخم نزديم که افراد گذشته را بررسي کنيم. هر فردي بايد کارنامه خودش را ارائه بدهد نه اينکه کارنامه بقيه را خط خطي کند. ما گفتيم اين عدالت آموزشي نيست. گفتيم 14 را ضربدر 3 کنيد، 16 را ضربدر 2 کنيد. جمعا ميشود 74. هرکس که از اين فرمول 74 را به دست آورد و در شرايط خاص 70، حالا با اين ملاک بسنجند، اگر تخلفي شده است اعلام کنند. بعد از اين تازه نوبت به مصاحبه ميرسيد. يعني ممکن بود فردي با معدل 13/5 در ليسانس، بتواند با معدل 17 در ارشد، به حد نصاب برسد.
اين به عدالت نزديکتر است. قانون ايثارگران، استعدادهاي درخشان، جبهه، سربازي، قهرمانان ورزشي و... را هم ملاک قرار ميداديم. با اين ملاک، خطا بسيار بسيار اندک است. نميشود خطا را به صفر رساند، اما مدعي هستيم اگر خطايي هم باشد، يک دهم دورههاي قبل است. بگذاريد نتيجه بررسيهاي مجلس بيايد، بعد اعلام نظر بکنيد. اگر ريگي به کفش نداريد، دوره دو رئيسجمهور قبل را هم بررسي کنيد و اسامي را عمومي اعلام کنيد. البته من قائل به اين نيستم که اگر خلافي در آن دوران بوده به ما هم مجوز ميدهد که خلاف کنيم. اين نکته مهمي است. اگر بنا بر اين بود که يک مقررات خشک اعمال شود، چه نيازي به وجود شورا بود؟ اين کار که توسط يک کارشناس هم قابل اعمال است. اين را هم اضافه کنم که آزمون کتبي را هم در دوره قبل حذف کرده بودند و ما همان روند را ادامه داديم.
بحث تبديل به داخل بورسيهها را هم توضيح دهيد.
موضوع انتقال ارز بحث خيلي جدي بود. مقايسه هزينهها هم به همين شکل. نزديک به 500 ميليون تومان تا 800 ميليون تومان هزينه برخي دانشگاههاي خارج از کشور بود. ما در داخل کشور با يک دهم اين هزينه دانشجو را به دانشگاه معرفي ميکرديم، در کنار اينکه ظرفيت دانشگاهها هم آزاد شد. در دوره من اعلام عمومي کرديم که هر فردي در خارج تحصيل ميکند، ما اين را تبديل به داخل ميکنيم.
درباره بازنشستگيها هم مسائلي مطرح شده است.
آييننامه بازنشستگي را منبسط کرديم. يعني اينکه براي استادتمامها و دانشياران 65 سال سن بود، ما به 73 و 78 سال تبديل کرديم. براي استاديارها سنوات خدمت را سه سال اضافه کرديم. ببينيد، ما که آييننامه رکود علمي را ننوشتيم. رکود علمي زمان خود آقايان نوشته شده بود. رکود علمي يعني چه؟ يعني اگر فرد، سه سال حداقل امتياز پژوهشي را نياورد. به او تذکر ميدهند. سال بعد اگر باز هم تغييري ايجاد نشد، ميتوانند فرد را اخراج کنند. برخي از اين افراد 30 سال، 35 سال در مرتبه استادياري مانده بودند. يک نفر در شوراي انقلاب فرهنگي خيلي سر و صدا ميکرد، به او گفتم که يک نفر را بياور که خلاف قانون بوده باشد. تا آخر دوره حتي يک نفر را نياورد. من ليست را آوردم و در شوراي انقلاب فرهنگي خواندم. از 10 نفر، پنج نفرشان مدرک ليسانس داشتند. سه نفرشان، 38، 40 و 42 سال سنوات خدمت داشت. دو مورد مدرک فوق ليسانس داشتند. يکي 34 سال در دانشگاه بود و مرتبه علمياش استاديار بود. در چهار، پنج سال حداقل توليد را علمي نداشتند.
درباره وزارت علوم نکتهاي داريد اضافه کنيد؟
ما در طول آن چهار سال آرامش دانشگاه را توأم با فعاليت علمي حفظ کرديم که زمينه هايش در زمان دکتر زاهدي فراهم شده بود. محصول سياسي دوره قبل، 18 تير 1378 بود. فعال سياسي را فحاش سياسي در نظر ميگرفتند. محصول علميشان، 9000 سند علمي در هشت سال بود. محصول ما در چهار سال 140 هزار مقاله شد. اينها را با هم مقايسه کنيد. 2400 ميليارد قرارداد بين دانشگاه و صنعت منعقد شد. محصول سياسي ما هم 3000 نشست انتخاباتي در دوره يازدهم رياستجمهوري بود که خون از بيني هيچ فردي نيامد. عکسي پاره نشد.
درباره اين افراد جملهاي شرح دهيد.
فرهاد دانشجو : فرهاد، واقعا از خود گذشته است. براي اسلام، انقلاب و ولايت همهگونه فداکاري ميکند.
خسرو دانشجو: برادر کوچيکه، ما هميشه يک خرده بهش زور گفتيم!
سيدصدرالدين شريعتي: جدي، دينمدار و ولايتمدار. از خدا ميترسد و از شايعات نميترسد.
دکتر ظريف: ديپلمات خندان.
دکتر جليلي: بچه حزب اللهي، مسئول حزب اللهي.
اسفنديار رحيم مشايي: کاش کنار احمدينژاد نبود.
دکتر احمدينژاد: فردي که ميتوانست اميرکبير دوم ايران باشد و اطرافيانش نگذاشتند
براي آشنايي بيشتر لطفا مختصري از زندگينامه خودتان براي ما بفرماييد.
من، کامران دانشجو، متولد تيرماه سال 1336، در روستاي اميرآباد از توابع شهرستان دامغان. تا شش ماه بعد از تولدم در روستا بوديم. بعد از آن به تهران آمديم تا ادامه تحصيل بدهيم. در محله دامپزشکي و سپس هاشمي تهران ساکن شديم، تا سال پنجم دبستان که پدرم ليسانس حقوق گرفت و در دادگستري مشغول بهکار شد و به فسا در استان فارس رفتيم. چند سال بعد به ابهر رفتيم. با توجه به علاقه من به رشته رياضي و اينکه آنجا رشته رياضي نبود، من و برادرم فرهاد به تهران آمديم و يک اتاق اجاره کرديم، تا ديپلمم را گرفتم. از طريق پسرخاله هايم، عباس و کيومرث، در جريان مبارزات انقلابي وارد شدم. از شرکت در جلسات گرفته تا حضور در سخنرانيهاي شهيد مطهري و برخي درگيريهاي دانشگاه. خلاصه وارد مبارزات انقلابي شدم و توسط ساواک بازداشت شدم. بعد از اينکه ديپلمم را گرفتم، در مهندسي کشتيسازي قبول شدم. آن را رها کردم و براي تحصيلات به انگليس رفتم. بعد از 29 روز برگشتم. نميتوانستم تحمل کنم. بعد از سهـ چهار ماه مجددا به اصرار خانواده به انگلستان برگشتم.
وضع اقتصادي خانوادهتان خوب بود؟
نه، اصلا پدر من وضعي نداشت که ما را حمايت مالي کند.
پس چطور چنين تصميمي گرفتيد؟
داييهاي من آمريکا بودند و من از آن طريق به فضاي کار در خارج آشنا بودم. چند وقتي هم که به انگليس رفتم، در رستوران و پمپبنزين کار ميکردم. دوباره بعد از چهار ماه به ايران برگشتم. اما چهار يا پنج ماه بعد با تصميم قاطع به انگلستان برگشتم که اين دقيقا قبل از انقلاب بود. تابستان 1357 بود. کلاس زبان، کار و دانشگاه را شروع کردم. ليسانسم را در سال 1361 يا 62 از دانشگاه لندن کالج کوئينمري در رشته هوافضا گرفتم. بهدليل معدل بالا از طرف دانشگاه بدون کنکور و بدون ارشد وارد دوره دکترا شدم. اما به جهت تطبيق در ايران و نپسنديدن رشتهام، دکترا را رها کردم و وارد دوره کارشناسي ارشد شدم.
به ايران نميآمديد؟
چرا. من هر دو تعطيلي ساليانه را به ايران ميآمدم. هر دفعه که به ايران ميآمدم، يا بهعنوان مبلّغ، يا جهادگر يا بسيجي به جبهه ميرفتيم که با توجه به عبارت دانشجوي خارج از کشور خيلي تاثير داشت.
سال 63 ازدواج کردم و سال 64 فوق ليسانسم را از همان دانشگاه گرفتم. همسرم بعد از شش ماه به انگلستان آمد.
همسرتان از خانواده خاص يا مطرحي هستند؟
نه!.... همان سال 64 پذيرش دکترا را از همان دانشگاه گرفتم. با استاد راهنمايم کتاب هم نوشتيم. سال 1368 دو هفته به دفاعم مانده بود که در محل نامههاي منزلم در انگلستان، نامهاي از طرف وزارت کشور انگلستان دريافت کردم که 9 روز مهلت داده بود از انگلستان خارج شوم و تا فتواي حضرت امام (ره) درباره سلمان رشدي برقرار است، نميتوانم به آنجا بازگردم. من همه مراحل دفاع از پاياننامه را سپري کرده بودم. حتي تاريخ دفاع هم معلوم شده بود. علت اخراجم «طرفداري از آيتالله خميني و رفت و آمد با انجمنهاي اسلامي و خطرناک بودن براي امنيت انگليس» بود. حق اعتراض هم نداشتم. تلاش کرديم تا دفاع را زودتر انجام دهم که امکانپذير نشد. البته دانشگاه به من مدرکي داد که همه مراحل را طي کردهام و به علت اخراج، امکان دفاع ندارم. با چند نفر ديگر که تحصيلمان به مشکل خورده بود، به ايران برگشتيم و با توجه به مدارک موجود و با همکاري دکتر فرهادي، وزير وقت، دانشگاه اميرکبير براي بررسي وضعيت من مشخص شد و بنا شد در ايران دفاع انجام دهم. سه ماه طول کشيد و با تشکيل هيئت ممتحنه در دانشگاه اميرکبير دفاع انجام شد. سپس در صنايع موشکي مشغول بهکار شدم. حدود دو سال آنجا بودم. از آنجا به موسسه تحقيقاتيـ آموزشي صنايع دفاعي رفتم. سپس به مجتمع فجر براي طراحي هواپيما رفتم و اولين هواپيماي تمام کامپوزيت را که پرواز کرد، ساختيم. بهصورت حق التدريسي با دانشگاه کار ميکرديم. سپس قائم مقام معاونت دانشجويي شدم. در همان زمان از حق التدريسي پيماني شدم و سپس به صورت آزمايشي رسمي شدم تا سال 84ـ 85 که استاد شدم.
با آقاي احمدينژاد کي و کجا آشنا شديد؟
از سال 68ـ 69 و از دانشگاه علم و صنعت.
فعاليت سياسي هم داشتيد؟
در شوراي هماهنگي نيروهاي انقلاب بودم. تا سال 1384 مسئوليت استانها را بر عهده داشتم.
آقاي احمدينژاد که گزينه شوراي هماهنگي نبود!
بله، نبود. آقاي لاريجاني انتخاب شد اما من با توجه به تعهد و قولي که داده بودم که با نتيجه همراه شوم، با وجود اينکه رفاقت خيلي زيادي با آقاي احمدينژاد داشتم، با آقاي لاريجاني همراه شديم.
پس رفاقت داشتيد؟
بله، داشتم، آن زمان داشتم...
دلگير نشد از شما؟
چرا شد. البته بايد از خودش بپرسيد. برخلاف پيشبينيها ايشان انتخاب شد. رفتم تبريک گفتم و با خانواده رفتيم عمره. بعد آقاي دکتر سليماني زنگ زد و گفت زود بيا ايران که قرار است کاري بهت بدهند. گفتم هر اتفاقي بخواهد بيفتد ميافتد. چه باشم چه نباشم. وقتي برگشتم، يک راست مرا از فرودگاه به پاستور بردند. در ساختمان سفيد وارد شدم، آقاي ثمره هاشمي، زريبافان و احمدينژاد بودند.
مشايي کجا بود؟
آن موقعها مشايي وجود نداشت، اگر هم داشت من خبر نداشتم. آقاي زريبافان دستم را گرفت و گفت هرچي بهت گفت قبول کن. من خيلي استخارهاي نيستم. اما در مکه وقتي فهميدم که خبرهايي هست، نماز خواندم و به خودم قول دادم و گفتم هر پيشنهادي بدهد، استخاره ميکنم. ايشان يک کاري را پيشنهاد کرد.
چه مسئوليتي؟
ترجيح ميدهم نگويم ولي آقاي زريبافان بودند و شاهدند.
وزارتخانه بود؟
نه، وزارتخانهها تمام شده بود. من استخاره کردم بد آمد. از آقاي لواساني استخاره گرفتم که گفتند ميخواهند پوست خربزه زير پايت بيندازند و قبول نکردم. بعد پست ديگري را پيشنهاد کردند، استخاره کردم بد آمد. تا استانداري تهران، که استخاره کردم و خوب آمد. تا سه سال استاندار تهران بودم، عليرغم ميل باطني ام که آقاي احمدينژاد ميدانند. براي معاونت سياسي و قائم مقام وزير کشور 5 ـ 6 بار پيشنهاد دادند و سه ماه بود حکم را زده بودند. سال 88 رئيس ستاد انتخابات کشور بودم و بعد از انتخابات هم چند تا پيشنهاد فرستادند که چند تا را گفتم بلد نيستم ولي براي وزارت علوم و کشور برنامه دادم که وزارت علوم قطعي شد و 186 رأي آوردم و با حساسيت هايي که آن روزها وجود داشت، رأي قابل توجهي بود و تا آن زمان بالاترين رأي هم بود. تا دو روز مانده به انتخابات اصلا گزينه ايشان من نبودم. مرا به ساختمان سفيد فراخواندند و صحبت کرديم و پيشنهاد وزارت را به من دادند، با اينکه با فرد ديگري صحبت شده و تمام شده بود.
آقاي دکتر، حواشي زيادي درباره حضرتعالي وجود دارد. از انتصابهاي شما به مشاغل گوناگون گرفته تا مورد وقيحي مثل آسانسور که قبل از مصاحبه عرض کردم و فرموديد حتما بپرس. دليل اينها را چه ميدانيد؟
من به اين سوال بهصورت کلي پاسخ ميدهم و آن هم اينکه استکبار يک خط کلي را دنبال ميکند. با هر فردي در مسيرش نباشد اينگونه رفتار ميکند. تطميع و تهديد (همان چماق و هويج)، ترور شخصيتي و در نهايت حذف فيزيکي. مثلا همين موضوع آسانسور که شما گفتيد، خيلي واضح است. نيروي انتظامي کار تخصصي انجام داد و سردار رادان آن را براي من فرستاد که اين گزارش را شما داشته باشيد. کاملا واضح است که چنين چيزي نيست. حالا از بحث تخصصي بگذريم. يکي مثل من که کاملا وضع امنيتيام مشخص است، هيچ جا تنها نيستم. حالا اصلا دانشجو را ول کنيد، اين وزير مملکت است که در آسانسور است؟
برسيم به سال 88 و وقايع آن سالها. در ستاد انتخابات کشور، واقعا کارهاي بوديد؟
همه کاره بودم. چرا کارهاي نبودم؟ مسئوليت داشتم.
اين بحث که آقاي محصولي نتايج را در اتاق ميبردند و جمع ميزدند و اعلام ميکردند...
نخير، آقاي محصولي خيلي ورودي نداشت. آقاي آخوندي در حضور حضرت آقا گفتند که من معاون سياسي وزير کشور بوده ام، انتخابات برگزار کردهام. مکانيسيم انتخابات بهگونهاي است که امکان تقلب در اين حجم وجود ندارد. آقاي الويري هم اصلا به بحث انتخابات نپرداخت. بيشتر حول محور قبل از انتخابات بود که آقاي احمدينژاد گفته و وعده داده اينها را به مردم ميدهم و... وقتي آقاي آخوندي گفت که نميشود در اين حجم تقلب کرد، من سمت راست آقا نشسته بودم. آقا فرموده بودند که رئيس جلسه خودم هستم. جسارت کردم و گفتم خب چرا اينها را بيرون نميگوييد؟ حضرت آقا سمت من برگشتند و گفتند شما پاسخ ندهيد. من سکوت کردم، تا نوبت به من برسد. مکانيسم انتخابات اصلا اجازه تقلب نميدهد. شايد در انتخابات شهرستان که 50 تا رأي تاثير دارد، بتوان ادعاي تقلب کرد. اما در چنين فضايي، با آن مشارکت و آن رأي رئيسجمهور، اين بحثها شدني نيست. ما هنوز داشتيم در برخي حوزهها نظير حسينيه ارشاد رأي ميگرفتيم. ساعت حدود 23 بود که آقاي موسوي مصاحبه کرد و گفت من برندهام. خيلي تعجب کرديم. گفتيم که اين از کجا ميگويد؟ تا آن موقع رايگيري صندوقهاي کوچک تمام شده بود و شمارش هم با سرعت انجام شده بود، حدود سه ميليون رأي آمده بود. گفتم فورا تجميع کنيد، ببينيم چگونه است. ديديم 73 درصد متعلق به آقاي احمدينژاد است و 27 درصد متعلق به بقيه افراد. بلافاصله به آقاي ضرغامي زنگ زدم که ميخواهم به تلويزيون بيايم. ايشان گفتند نميشود، ما معمولا از شش صبح شروع ميکنيم. گفتم معلوم است که دارند فضاسازي ميکنند. ايشان گفتند نه، نميشود. من ابتکار به خرج دادم و خودم کنفرانس خبري گذاشتم و آرايي را که تا آن موقع آمده بود اعلام کردم.
ابتکار خودتان بود؟
بله.
منظورم اين است که محصولي يا احمدينژاد در جريان نبودند؟
نه، هيچکدام. من تصميم ميگرفتم و انجام ميدادم. ساعت يک ربع به دو از صداوسيما گفتند که شما ميتوانيد بياييد. من از ساعت دو يک ساعت به يک ساعت نتايج را اعلام ميکردم. وقتي باز ديدم دارند فضاسازي ميکنند، باز هم ابتکاري انجام دادم. گفتم چرا به شيوه قديم رفتار کنيم؟ من رأي همه صندوقها را بر روي سايت بردم و گفتم که رأي تکتک صندوقها را ببينيد. به هر کدام اعتراض داريد بگوييد تا همان را بازشماري کنيم. هيچ فردي چنين حرفي نزد.
شما سال 84 به چهکسي رأي داديد؟
دور اول به آقاي لاريجاني، دور دوم به آقاي احمدينژاد رأي دادم. من نفاق بلد نبودم، مثل افرادي که در ستاد کروبي بودند و به موسوي رأي دادند!
سال 88؟
احمدينژاد.
امروز جزو بديهيات فضاي سياسي ما تغيير آقاي احمدينژاد مابين سالهاي 84، 88 و 92 است. قبول داريد يا مثل برخي معتقديد که از ابتدا همين احمدينژاد بوده و تغيير هم نکرده است؟ شما جزو نزديکان ايشان بوديد. اصلا قبول داريد که جزو نزديکان ايشان بوديد؟
بله، بودم.
اين تغيير را قبول داريد يا نداريد؟ ريشه آن را کجا ميدانيد؟
اجازه بدهيد صادقانه بگويم. هرجا را خواستيد حذف کنيد. آقاي احمدينژاد سال 84 بازي بزرگان را به هم زد. يکسري جراحاتي ايجاد کرد. مرهم نشد، چرکي شد. سال 88 چرکها بيرون ريخت. احمدينژاد را نميپذيرفتند. ميگفتند که ايشان رئيسجمهور يکساله است. اين زخم مرهم نشد که نشد و هنوز هم نشده است. اگر احمدينژاد با همان شيب تا آخر ميآمد، در تاريخ ايران تبديل به يک اميرکبير ميشد. اين براي خيليها سنگين بود. لذا همه دست به دست هم دادند که او را تخريب کنند. خودش هم به اين موضوع کمک کرد. سه ـ چهار نفر هم در اطرافش شدند لبه ديگر قيچي تا احمدينژاد تخريب شود. از آن موقعي که آقاي احمدينژاد خانه نشين شد ـ که خودش ميگويد خانه نشيني نبوده و من ميگويم بوده است ـ از آن روز در فضاي ديگري افتاد. اصلا بحث خوب و بد هم که نباشد، وقتي يک نفر حساسيت برانگيز است، کنارش بگذار! نميشود تمام کشور را به پاي يک نفر گذاشت. احمدينژاد رسيد به جايي که ديگر نميتوانست الگو باشد حتي در خاستگاهش که بچه حزباللهيها بودند. عدهاي خواستند خاستگاه احمدينژاد را عوض کنند.
چرا شماها کمکش نکرديد؟
بستند. بستند. حلقه دور ايشان اصلا ما را راه نميدادند. باور ميکنيد در دو سال آخر، شايد من ايشان را نيم ساعت بهصورت تکي نديدم. ميرفتم، يکي ميآمد. ناهار ميخورديم يکي ميآمد. يکي آمد که اطرافيان خودش را هم مستقر کرد. مايي که يک موقع با هم دو نفري براي ناهار نان و پنير و گوجه ميخورديم، اولا ديگر ناهارمان تغيير کرده بود، بعد هم شش ـ هفت نفر ميآمدند که اصلا نميشد پيش آنها حرف زد. من در خود دولت موضعگيري ميکردم. وقتي آقاي احمدينژاد گفت که من مشايي هستم و مشايي من، دستم را بلند کردم گفتم: «من اصلا اين حرفها را قبول ندارم. آقاي مشايي احمدينژاد نيست. نميدانم چيست ولي احمدينژاد نيست».
چه سالي؟
بعد از خانه نشيني، در تلويزيون اعلام ميشد که مشايي، کانديداي دولت است. در جلسه من دستم را بلند کردم و گفتم: آقاي ضرغامي، شما روي چه حسابي ميگوييد کانديداي دولت؟ مشايي کانديداي آقاي احمدينژاد است. اگر قبول نداريد بپرسيد افرادي که در جلسه هستند، کدامشان به ايشان قائل است. اينها ضبط شده و هست. در مبحث عفاف و حجاب هم همينطور. نامهاي براي من فرستادند درحاليکه من بغداد بودم. بعد نامه را روي سايت قرار دادند. معلوم بود چه کساني آن نامه را روي سايت گذاشتند؛ همان هايي که در روزنامه ايران ـ که روزنامه دولت بود ـ من، حاجي بابايي و حسيني را ميزدند.
خيلي عجيب است که با توجه به اين موضعگيريها شما را عوض نکردند.
اتفاقا بقيه اعضاي دولت هم، همين را ميگفتند و تعجب ميکردند. بهنظرم بهخاطر رفاقتمان بود که من را تحمل ميکرد.
درباره کابينه توضيح دهيد.
جملات حضرت آقا درباره کابينه را در نظر بگيريد. من قائلم به اينکه اين کابينه حزب اللهيترين و ولايتيترين کابينه بود. منظورم از دولت، وزيران است. حاجي بابايي، مصلحي، نامجو، طريقت، عباسي، بختياري، وحيدي و... اينها را در نظر بگيريد. دو سه نفر لطمه ميزدند، بقيه هم دامن ميزدند. حرفهايي که الان زده ميشود، اگر اين حرفها را احمدينژاد ميزد...
البته احمدينژاد کم از اين حرفها نميزد.
بله، ولي شديدا دامن زده ميشد.
دکتر دانشجو سال 96 به چه کسي رأي ميدهد؟
يعني انتخابات بعد؟
بله، به آقاي احمدينژاد رأي ميدهيد؟
کانديدا نميشود.
اگر بشود رأي ميدهيد؟
کانديدا نميشود.
حالا کانديدا بشود، رد صلاحيت ميشود؟
شوراي نگهبان بايد تشخيص بدهد.
اگر کانديدا بشود دکتر دانشجو به ايشان رأي ميدهد؟
دو سال آخر، احمدينژاد عوض شد. نوع نگاه فرهنگياش عوض شد. نظريهپردازي ميکرد، که توقع از رئيسجمهور اين نيست. اگر بخواهد با همان آدمها باشد، جايگاهي در نظام جمهوري اسلامي ندارد. احمدينژاد را از اميرکبير اجرايي در کشور به احمدينژادي تبديل کردند که براي هيچکس نميتوانست الگو باشد.
اگر بر فرض احمدينژاد رئيسجمهور بشود، کامران دانشجو وزيرش ميشود؟
اگر در مسير آقا باشد...
نه! مشايي کنارش است.
نه!
نه؟
نه!
چيزي به نام جريان انحرافي را واقعي ميدانيد يا ساخته و پرداخته رقبا؟
براي جريان بودن، چند شاخصه لازم است که اينها را نداشت. عقبهاي لازم است و قشري که دنبالهاش باشد. مثلا اگر آقاي زيد را پرچمدار بدانيم، چه قشري حامي ايشان است؟ کسي حامي نبود. چهار نفر دور و بر خودش به به و چهچه ميگفتند. چهار نفري که بهنظرم براي رسيدن به چيزهائي به به و چهچه ميکردند. براي چه بايد کوروش را تبديل به مسئله کنيم؟
فقط کوروش نيست البته، اسرائيل هم هست.
يکي يکي عرض ميکنم. ما ميگوييم عاشورا، امام حسين، علي (عليهما السلام) و يکدفعه فردي ميآيد و ميگويد کوروش و کتيبه و اينها. لابد يک چيزي اش ميشود ديگر. چه ميشود، من نميدانم. يا يکباره مکتب ايراني. ما ايران را بهعنوان جغرافيا دوست داريم. ولي مکتب بايد اصالت و ريشه داشته باشد. يا مثلا ما با مردم اسرائيل دوستي نداريم. خانههاي فلسطينيها را چهکسي اشغال کرده است؟ ما همه آدمها را دوست داريم ولي با همه انسانها دوست نيستيم.
حرفهاي عوامانهاي که درباره اين جريان ميزنند، مثل بشقاب اضافي، سجاده خالي و زيارت خاص و اينها را ديديد؟
من هيچکدام از اينها را نديدم، چون نديدم هم باور ندارم. حالا اين به کنار. من هيچگونه خلاف شرعي از مشايي نديدم. البته خيلي دمخور نبودم.
پس چرا به اين زاويه رسيديد؟
من تحليلهاي ايشان را قبول نداشتم. مکتب ايراني را که مطرح ميکرد قبول نداشتم. سه ـ چهار تا تحليل در دولت مطرح کرد که قبول نداشتم و همان زمان هم گفتم که قبول ندارم.
در مورد وقايع سوريه و اينها چطور؟
من آن تحليلها را هم قبول نداشتم.
حول محور آخرالزمان بودن؟
من نميدانم. من مهندسم. خيلي با اين چيزها کاري ندارم. اتفاقا اينها هم گاهي يک حرفهايي ميزدند که ميگفتم من مهندسم، با من دو دو تا چهارتايي حرف بزنيد. تحليلهايشان درباره آمريکا را هم قبول نداشتم. برخي مواقع حرف هايي ميزدند که من قبول نداشتم. ميگفتم از کجا چنين چيزي را ميگوييد؟ ميگفتند خبر است. ميگفتم خبر از کجاست؟ ميماندند. موضعگيريها و تحليلهايشان را قبول نداشتيم و معتقد بوديم که اينها براي آقاي احمدينژاد مفيد نيستند و براي ايشان حکم سم را داشتند. سمي شدن يک ميوه خيلي خيلي شيرين.
احساس ميکنم قدري مکدر شديد. اجازه بدهيد فضا را عوض کنيم. سارا خانم دانشجو چطور بورسيه شدند؟
يکدفعه از کجا به کجا! سارا اصلا بورسيه نبود! معدل فوق ليسانش 18/60 بود و معدل ليسانسش هم بالاي 17 بود. از آييننامه استعدادهاي درخشان استفاده کرد. در دوره دکترا هم همان استاد راهنما را داشت که در دوره ارشد داشت. دو سال هم خواند و اصلا بورسيه نبود. بعد به پيشنهاد استاد راهنما با توجه به سطح علمياش، براي بورس اقدام کرد. اصلا درخواستش را بررسي نکردند و گفتند چون ما چهار نفر ميخواهيم و پنج داوطلب داريم. براي گزينش افراد کفايت نميکند. يک سال ميگذرد و مجددا درخواست ميدهد، 30 نفر داوطلب شده بودند که در گروه بررسي ميشود که با ايشان موافقت ميکنند. مرداد سال 92 درخواست او را به وزارت علوم ميفرستند و هيئت جذب تاييد ميکنند. بيستم مردادماه 92 حکمش صادر ميشود. زهرا هم معدلش 19 است و اصلا بورسيه نيست.
از وزارت علوم بفرماييد. بهويژه از آقاي خواجه سروي و نحوه آشنايي با ايشان و مسائلي که در حاشيه، درباره ايشان مطرح است.
من در شش ماه اول هيچ تغييري ندادم. در سطح روساي دانشگاه و پژوهشگاه حدود 25 نفر را تغيير دادم. دنبال کار علمي بوديم که به موقع جواب ميدهم. معاون فرهنگيام را از فرانسه ميشناختم، وقتي من رفتم به وزارتخانه، ايشان گفت نميخواهم بمانم. گفتم چه فردي را پيشنهاد ميدهيد؟ ايشان آقاي خواجه سروي را پيشنهاد داد. با ايشان و دو ـ سه نفر ديگر صحبت کردم که به ايشان رسيديم. البته اينکه ايشان از دانشگاه امام صادق (عليهالسلام) بودند، باعث شد تا حاشيه سازان در بين پذيرفته شدگان، بهسراغ امام صادقيها بروند تا حاشيهسازي کنند.
موافقيد درباره قضاياي بورسيهها حرف بزنيم؟ اصلا مبحثي به نام قضاياي بورسيهها را قبول داريد؟
فضاسازي بورسيهها! بحث بوده يا نبوده يک بحث است، بحث فضاسازي و چرايي آن، موضوعي ديگر. بالاخره املاي نوشته ممکن است غلط داشته باشد. اگر بنا به بررسي و قضاوت است، يک هيئت ناظري تشکيل شود و تمام دورهها را بررسي کند. مشخص شود که چه افرادي چگونه بورس گرفتهاند تا روسياهي به زغال بماند. دقت کنيد که قانون ميگويد شرايط و تعداد را وزير علوم تعيين ميکند. من جزو شرايطي که تعيين کرده بودم، معدل 14 و 16 نبود. البته ما شخم نزديم که افراد گذشته را بررسي کنيم. هر فردي بايد کارنامه خودش را ارائه بدهد نه اينکه کارنامه بقيه را خط خطي کند. ما گفتيم اين عدالت آموزشي نيست. گفتيم 14 را ضربدر 3 کنيد، 16 را ضربدر 2 کنيد. جمعا ميشود 74. هرکس که از اين فرمول 74 را به دست آورد و در شرايط خاص 70، حالا با اين ملاک بسنجند، اگر تخلفي شده است اعلام کنند. بعد از اين تازه نوبت به مصاحبه ميرسيد. يعني ممکن بود فردي با معدل 13/5 در ليسانس، بتواند با معدل 17 در ارشد، به حد نصاب برسد.
اين به عدالت نزديکتر است. قانون ايثارگران، استعدادهاي درخشان، جبهه، سربازي، قهرمانان ورزشي و... را هم ملاک قرار ميداديم. با اين ملاک، خطا بسيار بسيار اندک است. نميشود خطا را به صفر رساند، اما مدعي هستيم اگر خطايي هم باشد، يک دهم دورههاي قبل است. بگذاريد نتيجه بررسيهاي مجلس بيايد، بعد اعلام نظر بکنيد. اگر ريگي به کفش نداريد، دوره دو رئيسجمهور قبل را هم بررسي کنيد و اسامي را عمومي اعلام کنيد. البته من قائل به اين نيستم که اگر خلافي در آن دوران بوده به ما هم مجوز ميدهد که خلاف کنيم. اين نکته مهمي است. اگر بنا بر اين بود که يک مقررات خشک اعمال شود، چه نيازي به وجود شورا بود؟ اين کار که توسط يک کارشناس هم قابل اعمال است. اين را هم اضافه کنم که آزمون کتبي را هم در دوره قبل حذف کرده بودند و ما همان روند را ادامه داديم.
بحث تبديل به داخل بورسيهها را هم توضيح دهيد.
موضوع انتقال ارز بحث خيلي جدي بود. مقايسه هزينهها هم به همين شکل. نزديک به 500 ميليون تومان تا 800 ميليون تومان هزينه برخي دانشگاههاي خارج از کشور بود. ما در داخل کشور با يک دهم اين هزينه دانشجو را به دانشگاه معرفي ميکرديم، در کنار اينکه ظرفيت دانشگاهها هم آزاد شد. در دوره من اعلام عمومي کرديم که هر فردي در خارج تحصيل ميکند، ما اين را تبديل به داخل ميکنيم.
درباره بازنشستگيها هم مسائلي مطرح شده است.
آييننامه بازنشستگي را منبسط کرديم. يعني اينکه براي استادتمامها و دانشياران 65 سال سن بود، ما به 73 و 78 سال تبديل کرديم. براي استاديارها سنوات خدمت را سه سال اضافه کرديم. ببينيد، ما که آييننامه رکود علمي را ننوشتيم. رکود علمي زمان خود آقايان نوشته شده بود. رکود علمي يعني چه؟ يعني اگر فرد، سه سال حداقل امتياز پژوهشي را نياورد. به او تذکر ميدهند. سال بعد اگر باز هم تغييري ايجاد نشد، ميتوانند فرد را اخراج کنند. برخي از اين افراد 30 سال، 35 سال در مرتبه استادياري مانده بودند. يک نفر در شوراي انقلاب فرهنگي خيلي سر و صدا ميکرد، به او گفتم که يک نفر را بياور که خلاف قانون بوده باشد. تا آخر دوره حتي يک نفر را نياورد. من ليست را آوردم و در شوراي انقلاب فرهنگي خواندم. از 10 نفر، پنج نفرشان مدرک ليسانس داشتند. سه نفرشان، 38، 40 و 42 سال سنوات خدمت داشت. دو مورد مدرک فوق ليسانس داشتند. يکي 34 سال در دانشگاه بود و مرتبه علمياش استاديار بود. در چهار، پنج سال حداقل توليد را علمي نداشتند.
درباره وزارت علوم نکتهاي داريد اضافه کنيد؟
ما در طول آن چهار سال آرامش دانشگاه را توأم با فعاليت علمي حفظ کرديم که زمينه هايش در زمان دکتر زاهدي فراهم شده بود. محصول سياسي دوره قبل، 18 تير 1378 بود. فعال سياسي را فحاش سياسي در نظر ميگرفتند. محصول علميشان، 9000 سند علمي در هشت سال بود. محصول ما در چهار سال 140 هزار مقاله شد. اينها را با هم مقايسه کنيد. 2400 ميليارد قرارداد بين دانشگاه و صنعت منعقد شد. محصول سياسي ما هم 3000 نشست انتخاباتي در دوره يازدهم رياستجمهوري بود که خون از بيني هيچ فردي نيامد. عکسي پاره نشد.
درباره اين افراد جملهاي شرح دهيد.
فرهاد دانشجو : فرهاد، واقعا از خود گذشته است. براي اسلام، انقلاب و ولايت همهگونه فداکاري ميکند.
خسرو دانشجو: برادر کوچيکه، ما هميشه يک خرده بهش زور گفتيم!
سيدصدرالدين شريعتي: جدي، دينمدار و ولايتمدار. از خدا ميترسد و از شايعات نميترسد.
دکتر ظريف: ديپلمات خندان.
دکتر جليلي: بچه حزب اللهي، مسئول حزب اللهي.
اسفنديار رحيم مشايي: کاش کنار احمدينژاد نبود.
دکتر احمدينژاد: فردي که ميتوانست اميرکبير دوم ايران باشد و اطرافيانش نگذاشتند